پارت صد و یازده

زمان ارسال : ۲۲۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 11 دقیقه

مراسم هفتم آقای امیری را در مسجدی در میدان تجریش برگزار کرده بودند. به همراه همکارانمان تاج گل بزرگی را برای عرض تسلیت آماده کرده و پیش از مراسم به مسجد فرستاده بودیم. من و هلن هم با هم قرار گذاشته و به مسجد رفته بودیم. سر تا پایمان مشکی بود و قلبم از این همه سیاهی به درد می‌آمد. جمعیت زیادی در مسجد حضور داشتند و تا چشم کار می‌کرد سیاهی بود و سیاهی. صندلی‌های ردیف اول را خانواده‌ی آقای ا

1469
475,809 تعداد بازدید
2,219 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اکرم Alizadeh

    00

    دلم واسه اقایحیی سوخت بیچاره،پدرو مادرا باید جور بچه ها وبکشن

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    دقیقا🌺🌺

    ۳ ماه پیش
  • نام من فاطمه

    00

    عالی

    ۷ ماه پیش
  • شیوا

    00

    سلام میخواستم بگم قسمت جدید تکرار قسمت قبل بی زحمت جدیدش رو لطف کنید

    ۷ ماه پیش
  • سیتا

    00

    حالا چند روز مونده به جدایی پیام بازی چی میگه دیگه والا

    ۷ ماه پیش
  • دلنیا

    00

    عالی❤

    ۷ ماه پیش
  • اسرا

    20

    بله وای به حال دگران عالیه ❤

    ۷ ماه پیش
  • Aa

    20

    آخه چقدر مشکله 🌺

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید